رمان بارونی عشق
رمان بارونی عشق

و عشق نه اینکه قدم زدن زیر بارون توی یه روز پاییزی....عشق یعنی بودن توی قلب هم حتی تو قبر....اخ که چقدر دوریم عزیزم


شاید نوازش نسیم..

 

اصلا از مهناز خوشم نمي امد.به خانه آمدند.من به آشپز خانه رفتم.مرتضي هم آمد.اما چرا اينقدر سرد و خشك شده بود.!
مرتضي جان.اين كيه؟
-          مهناز.
-          اينو كه گفتي؟
-          چيز..مهسا بايد برات تعريف كنم.
-          خب بگو.
-          بيا توي اتاق.
ميوه ها را جلوي مهناز گذاشتم و به اتاق رفتم.
 
-          اين كيه؟
-          من واسه ي كاري كه رفتم.كارشون غير قانوني بود اما من و مجبور كردند تا كارشان را انجام بدم.با كلي كلك كاري كردند تا با دخترشون ازدواج كنم
-          ازدواج؟
-          صبر كن.بذار تموم بشه حرفم.
-          خب.
-          بعد من و مجبور كردند تا كارشون را انجام بدم
-          اين ها چه ربطي دارند؟
-          گفتم كه با كلك و زور و تهديد با مهناز ازدواج كردم.از ما عكس داشتند.تهديد كردند كه به تو ميگن و هم تو را اذيت ميكنند.
-          دروغ ميگي.
-          نه به خدا.مهسا گوش كن
-          اسم منو نيار...من توي اين دوسال منتظرت بودم كه با اين دختره بياي اينجا خيلي بيشعوري.من به خاطر تو خيلي چيز ها را از دست دادم.
-          مهسا چي شده عزيزم؟
-          دفتر را پرت كردم جلوش و گفتم بخون.لحظه به لحظه اي كه نبودي را نوشتم.بخون.
-          كجا
-          از جلوي در برو كنار.ميخواهم اين زن تيكه را بندازم بيرون
-          تو حق نداري
-          تو اين حق و ازم ميگيري؟مثل حق مادر شدن و كه ازم گرفتي!
-          چي ميگي
-          بعد رفتنت پير ماما از دنيا رفت.من نميدانستم حامله ام.بچه افتاد بخاطر اون كيسه برنج.يادته! من دوسال بدون اينكه بفهمم تو كجايي و چيكار ميكني منتظرت موندم.بعد يك سال واسه من گل مي فرستي .من و ابله ميديدي.الان هم فكر ميكني من احمقم.تو بخاطر پول باباي اين دختره باهاش ازدواج كردي.حالا ميخواهم بندازمش بيرون ميگي حق ندارم.پس من چه حقي دارم؟خب اگه اونو ميخواهي من بروم. برو كنار.دست دختر را گرفتم و تا جلوي در بردم كلي سعي كرد از خودش دفاع كنه اما فقط ناخن هاش را به بازو هايم فرو مي برد.در را باز كردم و گفتم.برو گمشو بيرون.
-          مهسا چيكار ميكني؟
-          مهناز:مرتضي پدرت را در ميارم
-          مهسا خواهش ميكنم بد بختمون نكن.
به اتاقم رفتم و لباس هايم را جمع ميكردم.مرتضي در را براي مهناز باز كرد.و به اتاق آمد.چيكار داري ميكني؟
-          كاري كه بايد دوسال پيش ميكردم.
-          تو هيچ جاي نميري.
-          اين حق را هم ازم ميگيري؟
-          آره اگه من نخواهم تو نميتوني بري.
-          برو گمشو.من طلاق ميخواهم
احساس سوزش شديدي توي صورتم كردم.قلبم تير كشيد وبغض داشت گلويم را خفه ميكرد.زانو هايم در هم شكست و به روي زمين نشستم.صورتم هنوز مي سوخت.سيلي محكم مرتضي منو روي زمين نشاند.در راقفل كرد و رفت.
روي تخت دراز كشيدم و به خودم ميگفتم.مهسا حقته.بيا اينم آن كسي كه دوستش داشتي و پاش موندي.
خوابم گرفته بود.چشمام را بستم و چند ساعتي گذشته بود.با حس قشنگي چشمانم را باز كردم.مرتضي بالاي سرم نشسته بود و درست مثل روز عروسي موهايم را نوازش ميكرد تا بيدار شدم.مثل برق گرفته ها بلند شدم و نشستم.
-          سلام عزيزم
-          --------
-          مهسا جان؟
-          --------
-          يك چيزي بگو
-          چي شد.زنت كو؟
-          رفت.
-          كجا؟
-          برگشت دبي.
-          تو چرا نرفتي؟
-          من خودم زن دارم
-          مگه اون و دوست نداشتي؟
-          من كه گفتم مجبور به ازدواج بودم.
-          دستش را روي صورتم كشيد و گفت ناراحتي؟
-          ازت بدم مياد
-          در اين حد؟
-          به خاطر اون رو من دست بلند ميكني؟!
-          ببخشيد عزيزم.آخه وقتي عصباني ميشي ..
-          حرفش و قطع كردم وو گفتم نكنه حق عصباني شدن را هم ندارم!
-          نه عزيزم اين چه حرفيه!حق داري عصباني بشي حق داري از من بدت بياد ولي حق نداري از من جدا بشي.من نميتونم حتي به جدايي فكر كنم.
-          واسه تو كه فرقي نداره!ميري يك زن ديگه ميگيري.
-          مهسا بازم شروع نكن.خواهش ميكنم.پاشو آماده شو بريم
-          كجا؟
-          بايد يك مدت آفتابي نشيم
-          چرا؟
-          اطرافيان مهناز خطرناك اند.
-          ازش ميترسي؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,

|
 


قلب عاشق میشکند...رفته رفته روبه نابودی...تنها یاد او...جان کندن از این دنیای خاکی را سخت میکند....


تازیانه شبنم.رمان1
تازیانه شبنم.رمان 1
شاید نوازش نسیم.رمان2
شاید نوازش نسیم.رمان2
قلب مجنونم.رمان3
قلب مجنونم.رمان3
برگی از بی اعتنایی عشق
برگی از بی اعتنایی عشق
عاشقانه ها...
عاشقانه ها...

 

بارووون

 

 

 

sms.
شب ازدواج و لباس عروس و عشق واقعی گذشته...
یه خبر...یه شتاب...یه حسرت...
ساز مخالف
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم.خواشتگاری!
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم
شاید نوازش نسیم..
شاید نوازش نسیم..

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 36
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 27002
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



شابلون فرنچ ناخن خرید عینک خرید عینک های آفتابی